ارادت شهدا به امام حسین علیه السلام (۱)

20070103 1901683342 karbala 300x198 ارادت شهدا به امام حسين عليه السلام (1)

از زبان مادر شهید جواد خوانجانی

یه شب توی عالم خواب دیدم جوادم بهم گفت: مادرم شما شبای جمعه دیگه سرمزار من نیاین چون ما شب های جمعه به کربلا می رویم وقتی شما می آیید حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام میفرمایند شما بازگردید دیدار مادرتان واجب تر است

( دلم لک زده است برای یک ثانیه سر گذاشتن روی ضریحت یاحسین )

 

مداح اهل بیت بود از گریه کنای امام حسین علیه السلام .وصیت نامه ش بوی امام حسین علیه السلام میده .توی وصیت نامه ش نوشته “وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنند وتنها امید من همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس مذهبی همراه من بوده وبه اشک دو چشم متبرک شده است را روی صورتم بگذارند . قبل از آنکه مرا در قبر بگذارندمداحی داخل قبر برود و مصیبت جده غریبم حضرت زهرا  سلام علیها و جد غریبم امام حسین علیه السلام را بخواند .

به شب او قبرم نکنم و حشت و ترس

چون درآن لحظه حسین است که مهمان من است

 

(عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین علیه السلام است)

 

می گفت ارزوی قلبی من اینه که مفقود الاثر باشم چون پیش خانواده هایی که جوانهاشون بی نام و نشون شهید شدند شرمنده م .آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه .توی نامه ای به دخترش نوشته “دخترم شاید زمانی بیاد که قطعه ای از بدنم هم به دست تو نرسه تو مثل رقیه امام حسین علیه السلام  هستی .اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمی رسه “ چهار روز بعد از کربلای یک گذشته بود . با اصغر بصیر روری ارتفاعات قلاویزان مستقر شده بود . گلوله توپ اومده بوتوی سنگرشون . اصغر کاملا سوخت .محمد رضا هم پودر شد . هیچ اثری ازش نموند…

 

(گذر تک تک این ثانیه های عمرم    به قدیمی شدن نوکریت می ارزد  یاحسین )

 

هوای امام رضا علیه السلام کرده بود . اصرار کردم که سید بیا با هم بریم مشهد پابو س امام رضا علیه السلام . یه نگاه بهم کرد و گفت خیلی دوست دارم بیام ولی همون سفر قبلی هم که قسمت شد خدا رو شکر . این بار قصد کردم برم کربلا زیارت امام حسین علیه السلام . وقتی شهید شد هنوز یاد حرفش بودم . غصم بود که نتونست بره کربلا  اما وقتی وصیت نامه ش رو دیدم دلم آروم گرفت . توی وصیت نامه ش نوشته بود

“موفق نشدم قبر شش گوشه آقا را زیارت کنم ؛ اما توفیق نصیبم شد که خود آقا ابا عبد الله  را زیارت کنم “

 

( عشق به حسین بن علی دلیل نمی خواهد

گویی خاک وگل مارا با محبت او سرشته اند )

 

تا نشستم روی موتور حسین گفت: روضه بخون. هرچی بهونه آوردم ؛ زیر بار نرفت . گفت حسین ! من چند شب دیگه مهمون امام حسین علیه السلام هستم .می خوام به آقا بگم همه جا برات گریه کردم . شب، روز ، صبح،ظهر ،خلوت ،جلوت ، توی سنگر ،حسینیه ،پشن خاکریز ،پشت ماشین ؛ فقط مونده روی موتور گریه کنم . قسمم داد که براش روضه بخونم .یه سلام داد به امام حسین علیه السلام و یه خط شعربرای حضرت علی اکبر  علیه السلام براش خوندم ؛روضه ی من تموم شد ولی حسین داشت گریه می کرد  رسیدیم به اردوگاه شهدا ی تخریب ؛ هنوز گریه اش تموم نشده بود . چند دقیقه ایستادیم تا گریه اش بند اومد …

چند شب بعد مهمون امام حسین علیه السلام شد همونطور که گفته بود ….

 

(چون مرگ رسد بر کفن من بنویسید من خاک کف پای عزادار حسینم )

ادامه دارد…..

ما تا ظهور ایستاده ایم

اللهم عجل لولیک الفرج

حرارتِ نگاه هاے مختوم به لذت


مـטּ خیلے وقتـ استـ که حتے کسے نمی داند موهایمـ چه رنگے دارد.تمام مردهایے ک مبهوتـ تو می شوند من را با اخم بدرقه مے کنند.
مـטּ آدم مومنے نیستمـ ولے گناه فردے را به گناه اجتماعے ترجیح مے دهم

مـטּ اگر بخواهم سقوط کنم دستـ آدم هاے دورو برم را هم نمے گیرم تا سقوط کنند چون آن ها را دوستـ دارم
گرماےِ زیر چادر دوچندان است رفیق ولے حرارتِ نگاه هاے مختوم به لذت دیگرے ویرانگرتر استـ

دیدگاه سیاستمدار اسرائیلی در مورد زنان ایرانی

سیاستمدار اسرائیلی:
زنان ایرانی را به خیابان ها بیاورید تا نتوانند فرزندانی تربیت کنند که داوطلبانه روی مین بروند

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا.....

ساده نگذر!


ساده گذشتیم از این همه خون.....خیلی راحت با پا روی خون شهید راه رفتیم.....
خیلی ساده گذشتیم......از آب خوردم هم راحت تر گذشتیم از خون شهیدی که خداوند گفته در روز قیامت سر پل صراط شفاعت میده مثل انیبا وامامان.....
«ساده نگذر از کنار پوتین ها بی پا که پاهایشان بدن ها را بردند تا تو آسوده قدم برداری»

آقا اجازه هست خانمتون رو نگاه کنم.....

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد

به ادامه مطلب سر بزنید ...

ادامه نوشته